۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۶, یکشنبه

ميدان شهدا

امروز بعدازظهر رفتم ميدون شهدا براي خريد خانه ... گوجه و پياز و سيب زميني و همچين چيزا .... .
گه گيجه گرفتم از بس كه شلوغ و بهم ريخته بود .

۱۳۸۸ آبان ۶, چهارشنبه

کیلو چند ... ؟

گردو کیلو پنج هزار تومن ... کشک کیلو شش هزار تومن ... روغن 5 کیلویی هفت هزار هشتصد تومن ...

زندگی کیلویی چند تومن؟


۱۳۸۸ آبان ۳, یکشنبه

چرا مردم اینقدر افسرده اند ... ؟

با دوچرخه داشتم می رفتم خونه . تو حال خودم بودم که یک دوچرخه سوار میانسال رو دیدم که داره یواش یواش پا می زنه و در حال طی کردن مسیرش هست .
ازش رد شدم و پشت چراق قرمز ایستادم . دیدم اون هم اومد کنار وایستاد .گفت :
- عجب وضعی شده !
- آره . خیلی ترافیکه . هوا هم کثیف و آلوده .
- نه . مردم خیلی افسرده اند . ( بعد با دستش افرادیکه که توی ماشین ها بودند رو نشون داد )
- .............. ( سانسور )
- .................. ( سانسور )
- بعد هم از هم جدا شدیم .
به نظرم به علاوه افسردگی , چیزهای دیگه رو هم باید اضافه کرد .


۱۳۸۸ آبان ۲, شنبه

دلنوازان

سریال جدیدی به تازگی در ایران نشون داده میشه به نام « دلنوازان » که بین مردم محبوبیت زیادی رو کسب کرده .من هم هرشب می شنم نگاهش می کنم .
جریان یک زوج جوانی است که یکی از اون ها کلاهبردار از آب در میاد و.... ( داستان رو لو نمی دم تا خودتون دنبالش کنید )
----------------------------------------
بعدازظهری دوباره رفتم کتابخونه برای کتاب « مشروطه ایرانی » که متاسفانه بیرون بود . دیگه ... همین !
تا فردا


۱۳۸۸ آبان ۱, جمعه

کتابخوانه آستان قدس

بعدازظهری رفتم کتابخوانه آستان قدس ... نزدیک های اذون مغرب بود که دیدم خادم های نزدیک صحن گارد میله ای گذاشتن و مردم رو به جای دیگه هدایت می کنند : « آقا بفرما نماز ... » ؛ « نماز صحن غدیر » .
کارت عضویت ام رو درآوردم که بزارن رد شم .
- این چیه؟
- کارت کتابخونه است . میخام برم کتابخونه .
- بعد از نماز!
- آقا من نمیخام که برم نماز بخونم . میخام برم کتابخونه .
- ( خادم به رهگذران دیگه ) ممنوعه . برای نماز برید صحن غدیر .
توی این گفت و شنود رفتم کارت رو به یکی دیگه نشون دادم . بدون اینکه نگاه کنه که اصلن این کارت چی هست گذاشت که رد بشم!!!
داستانی داریم با این افراد :)
خلاصه رفتم و یگ تفحصی کردیم در میان کتاب ها . خلوت هم بود .
این هم کار امروز ما .

۱۳۸۸ مهر ۳۰, پنجشنبه

نخودکی

چند هفته پیش رفته بودم حرم - صحن عتیق - تا از نزدیک مقبره نخودکی رو ببینم . همیشه شلوغ و پولوغه اونطرف ها .زوار حرم میان براش فاتحه می خونن و یا سوره یس رو برای طلب حاجاتشون تلاوت می کنند.
ولی فرصتی برام پیش آمده بود که بتونم با موبایلم یک عکس از سنگ مقبره شیخ بردارم.


سنگ قبر مرحوم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی
معروف به نخودکی

خیابان سرشور

سرشور نگو ... طلا بگو
خاطرات بسیار زیادی از خیابون سرشور دارم . از عطر خشک بارها ... بوی قالی ... دیوارهای نم کشیده خانه ها و از همه مهمتر مردم باصفای کوچه سرشور!

بیشتر می نویسم در موردش . فعلن این اولین نوشته ام رو در بلاگر آغاز کردم :)